حسرت ابدی

ساخت وبلاگ

زهرای بابا سلام

این روزها هر فیلم و سریالی که کمی محتوی احساسی دارد را می بینم اشکم بی اختیار جاری می شود و باز هم بی اختیار یاد تو می کنم. فکر کنم اولین بار گریه و زاری دوستداران هی میانگ در ام‍براتور بادها را که دیدم سینه ام به تکان افتاد و اشکم جاری شد.

الان هم اتفاقی صحنه های اشک شادی یوسف و بنیامین را دیدم.

تا کی باز دیدارمان تازه شود!

حسرت ابدی...
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 19 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:04

زهرای بابا سلامچند شب پیش خانه خاله بودیم و شب همانجا خوابیدیم. خواب دیدم که خواب می بینم و دیدم که بعد از اتفاقاتی پشت دیوار باغ باباآقا هستم. همن باغی که پدر بزرگ خودم آبادش کرده بود و الان تک درختی هم شاید نداشته باشد. معروف بود آنجا جن دارد و در همان خواب هم تعجب می کردم که چرا هر بار می آمدم اینجا جنی ها اذیتم می کردند و الان خبری نیست! توی باغ را که نگاه کردم گیاهانی روییده بودند با برگهایی شبیه ذرت ولی ذرت نبودند. یک دست و منظم. سبزی خیلی خاصی داشتند خیلی خاص تا به حال سبز این شکلی ندیده بودم. در کنار آنها در چند ردیف درختانی منظم کاشته شده بودند. محو تماشا بودم که شاید کسی گفت اینجا می توانی زهرا را ببینی. گفتم یعنی صدایش بزنم می آید ببینمش؟ دیگر چیزی یادم نیست. در خواب از خواب بیدار شدم و داشتم برای بقیه در خانه خاله تعریف می کردم که آن یکی خاله گفت: تعبیرش این است گه اگر ...بار ..... بفرستی زهرا را می بینی. باز از آن خواب بیدار شدم و بلافاصله همه اتفاقات را مرور کردم. انگار این بار قرار نبود چیزی فراموش بشود. خواستم بخوابم که صدای اذان بلند شد.این کار را انجام دادم ولی اتفاقی نیفتاد. فقط دیشب پیش از اذان هنگام گفتن این ذکر سردی خاصی اطرافم احساس کردم. خیلی هم خسته شدم که مجبور شدم بخوابم.نمی دانم واقعا این خواب در خواب پیامی داشت یا فقط خواب آشفته ای بود. حسرت ابدی...
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 21 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:04

زهرای بابا سلامیک ماه دیگر هم گذشت. امروز چشمم به عکست افتاد. هوس دیدنت کردم. خیلی دلم می خواهد بغلت کنم. آخرین بغل که ...گفتم حیف که هرگز نو را نخواهم دید. رفتن تو قلبم را سنگ کرده است. دیگر مرگ کسی من را نمی شکند. برای هر کس، عزیز و غیر عزیز خبر مرگش شاید ناراحتم کند و حتی گریه کنم ولی نخواهم شکست. این اتفاق را هم اتفاقی مثل همه اتفاقهای روزمره خواهم دانست. همان طور که کسی برای تولد فرزند یا ازدواج و شادمانی اش از من انتظار شرکت و خوشحالی ندارد نباید هم برای مرگ عزیزانش زیادی انتظار داشته باشد. حالا حال " ننه بی بی " را درک می کنم که تا کسی به خاطر خبر مرگ کسی زیاده روی می کرد می گفت: قبرستان برای این هست! بعد مرگ 8 فرزند معنای مرگ و از دست دادن را درک کرده بود و با هر خبر مرگی اسپند روی آتش نمی شد. آرام بود و مطمئن. مفهموم مرگ و سهمش از زندگی را درک کرده بود. بی تفاوت نبود ولی بیهوده بی قراری نمی کرد. همان طور که در شادمانی ها مثل مردم امروزی جست و خیز نمی کرد. همه جا آرام بود و شادی و غم را با هم بخشی از زندگی می دانست. برای هیچ کدامش مسیر زندگی را دچار نوسان و بی تابی نمی کرد. شاید دیگران نمی پسندیدند ولی مهم نیست. به خاطر رضایت خاطر نامعقول دیگران نباید شاد بود و نه عزادار. قبل از ما میلیونها آمده اند و رفته اند. شادی کرده اند و سوگواری. چرا باید بی تاب بود. ما هم یکی از این میلیونها و دیگران هم. نه اسیر خواست دیگران می شوم و نه از دیگران درخواستی دارم. حسرت ابدی...
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 22 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:23